اگر دوباره عدهای خرده ام نگیرند که : «این حرفهای عاشقانه چیست ؟ عشق ، آب و نان، نمیشود و ...» با تو واگویهای در گلو بغض شده، دارم عباس! : «من عاشقم. دل سوخته ام. لایق نبودم تا به درک حضور تو در ایام حیات دنیوی ات، توفیق یابم اما دست کم، شبی به عالم رویا، رواق دیدگان مرا به نور وجودت، روشن کن.
حال آنکه میدانم این، تنها خواسته من نیست . همه دلدگان تو در آرزوی سیمای دلربای تو اند»
بازدید : 301
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 22:02